نترسید خورشید متلاشی شود و همگی ما از سرما بمیریم ،

بترسید روزی برسد که زنان بخواهند محبتشان را از مردان دریغ کنند ،

آن وقت همگی از سرما خواهیم مُرد !!!

 

 

چاپلین ...


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 8 شهريور 1395برچسب:, | 13:21 | نویسنده : بهار |

 از این متن خیلی خوشم اومد...

 کیمیا علیزاده که مسابقه می داد ، یکی از میان جمعیت فریاد زد : نترس ...

ما نمی ترسیم ، ما سالها پیش پدران ، پسران و برادران و معشوقه هایمان را به جنگ فرستادیم و نترسیدیم .                                                                                                       

ما نمی ترسیم . سالها در تبعیض و تحقیر و ظلم زندگی کردیم و لبخند زدیم . 

ما کتک خوردیم ، شکنجه شدیم ، اسید رویمان ریختند و نترسیدیم ...

ماشعر گفتیم ، کتاب نوشتیم ، فیلم ساختیم و حقمان را فریاد زدیم و نترسیدیم . 

خیلی از ما یک تنه ، هم مادر بودیم و هم پدر ، بی پناه بودیم و تنها ، ولی نترسیدیم . 

توی خیابان رکیک ترین حرفها را شنیدیم ، پشت فرمان تحقیر آمیز ترین جمله ها را شنیدیم ، اما رد شدیم و نترسیدیم .

در سرزمینی که جمله تاریخی اش " از زن کمتر  " نقل ونبات است و از دهان هر خردینه پسری هم نثار می شود ، ما نترسیدیم .

ما دختران زیادی را به دنیا خواهیم آورد ، دخترانی که پشت درهای بسته ورزشگاهها مدال می آورند و بی پروا گریه می کنند . می خندند و نمی ترسند .                                                             

پا نوشت : آنکه از روی سکو فریاد زد نترس ، قصدش تشویق کیمیا بود ، به تحقیر نگفت ...

صدای مردانه اش طنین غیرت بود و حمایت که سالهاست کمتر از حنجره مرد ایرانی رها میشود ... 

نوشته از : محدثه گودرز نیا 

                                                     

                                           


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 30 مرداد 1395برچسب:, | 16:40 | نویسنده : بهار |

 دلم کودکی ام را می خواهد ....

دلم آبپاشی های یواشکی ظهر تابستان وقتی عمه ام خواب بود را می خواهد ...

دلم آن گربه های ملوس را می خواهد که درکنج حیاط خانه عمه بدنیا آمده بودند و من دور از چشم عمه به آنها دست میزدم ...

دلم می خواهد باز نق بزنم و به دنبال پدربزرگم راه بیوفتم و برم سفر ...

آنهم چه سفری ... بروم همراهش سفر ولی بازنگردم . دلم آن مقصد سفر کودکی ام را می خواهد ...

دلم آن انتظار شیرین دو نفری من و برادرم را میخواهد ، برادرم خوب یادش هست کدام انتظار را می گویم ،

انتظاری که توشه اش دیدار پدرم بود ...

حیف چه زود گذشت ، بچه گی ام شیرین بود بسیار شیرین تر از باز ی های امروزی بچه های امروزی ...

یادش به بخیر 

من دلم کودکی ام را می خواهد ...

 


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 26 تير 1395برچسب:, | 9:51 | نویسنده : بهار |

مادر

گاهی با خودم فکر میکنم خدا خودش دیگه چقددددددد مهربونه که موجودی به این مهربونی رو خلق کرد ، موجود که نه فرشته ای به این مهربونی ، فرشته ای که اگه یه روز تو خونه نباشه نظم خونه بهم میریزه ، که اگه نباشه ... نه ، نمیتونه نباشه ....

گاهی فکر میکنم اون چقد سخاوتمنده و ما چقدخسیس...

 مادرو میگم، مادر هیچوقت مهربونیشو اندازه نمیگیره ،هیچوقت چرتکه نمیندازه ،

هیچوقت نمیگه منو ببین چقد خوبم و بی هیچ چشم داشتی حواسش بهمون هست ولی ما ، حواسمون بهش نیست

وقتی توی  کل سال یه روز رو به اسمش نامگذاری کردن که اون روز هم روز تولد بانوی مهربانی حضرت زهرا (س) هستش ما برای گرفتن کادویی ناقابل که اونم اگه بعضیامون این روز رو یادمون بمونه ، چرتکه میندازیمو ، وقتی میریم هدیه ایی بگیریم کل مغازه ها رو میگردیم که ارزونترینش رو پیدا کنیم مرددالبته بی انصافی نکنم خیلیامونم خیلی خوبیم لبخند

نمیدونم چی بنویسم و چی بگم  فقط میگم خدای مهربونم این مهربونی رو ازمون نگیر .

دوستت دارم مادرم 

بانوی گل ...

شاهکار زیبایی خلقت ...

مخلوق دلبری خداوند ....

شادی تو شادی دنیاست .

روزت ، ماهت ، سالت و تمام لحظه های عمرت ، مبارک ...

 

 

 


برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 11 فروردين 1395برچسب:, | 11:31 | نویسنده : بهار |

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم 

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جان وجودم 

شدم آن عاشق دیوانه که بودم !

در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید 

باغ صد خاطره خندید----عطر صد خاطره پیچید

یادم آید که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم

پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت 

من همه محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام --- بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ریخته در آب

شاخه ها دست بر آورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دلداده به آواز شباهنگ

یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن!

لحظه ای چند براین آب نظر کن 

آب ، آیینه ی عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است 

باش فردا, که دلت با دگران است

تا فراموش کنی ، چندی از این شهر سفرکن !

با تو گفتم : حذر از عشق؟! ندانم 

سفر از پیش تو ؟!

هرگز نتوانم 

روز اول که دل من به تمنای تو پَر زد

چون کبوتر لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی ، من نه رمیدم ، نه گسستم 

بازگفتم : که تو صیادی و من آهوی دشتم 

تا به دام تو در افتم ، همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم 

سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم !

اشکی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت !

اشک در چشم تو لرزید

ماه بر عشق تو خندید

یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم !

پای در دامن اندوه کشیدم 

نگسستم ، نرمیدم 

رفت در ظلمت غم ، آن شب و شب های دگر هم 

نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم ...!

بی تو ، اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم...

                                                                استاد فریدون مشیری

 


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 10 فروردين 1395برچسب:, | 9:35 | نویسنده : بهار |

کاش میشد زندگی را ساز کرد 

زندگی را ، ابتدا ، آغاز کرد


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 18 آبان 1394برچسب:, | 11:17 | نویسنده : بهار |

سلام دوستان

یه راهنمایی میخوام ازتون

نظرتون راجعبه فعالیت توی شرکتهای بازاریابی شبکه ای(نتورک مارکتینگ)چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

تویه شرکتی فعالیت کردم توزرد ازآب دراومدبه نظرتون دوباره تو یه شرکته دیگه فعالیت کنم یانه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 23 خرداد 1394برچسب:, | 15:47 | نویسنده : بهار |

میگمااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا؛

عیدی که دوقرون پول توجیبت نباشه

که بتونی یه کیلوتخمه آفتابگردون بخری آخه عیده

والاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااخجالتی


برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 28 اسفند 1393برچسب:, | 14:35 | نویسنده : بهار |

دوستان سلام 

این متن رو دوس داشتم واسه شماهم نوشتم ... قشنگه ....

بدنبال جبران نامهربانی ها نباش .....

زندگی بر مدار عکس العمل ها پیش میرود

بگذار دنیا کار خودش را بکند ....

دل های سخت و سنگی ...

دردناک تر میشکنند...

به همین سادگی ...

تا باران نباشد ، رنگین کمانی نیست ....

تا تلخی نباشد ، شیرینی نیست ...

تا غمی نباشد ، لبخندی نیست ...

تا مشکلات نباشند ، آسایشی وجود نخواهد داشت ...

پس همیشه بخاطر داشته باش :

هدف این نیست که هرگز اندوهگین نباشی

هرگز مشکل نداشته باشی و

هرگز تلخی را نچشیده باشی

همین دشواری ها هستند که از ما انسانی نیرومندتر و شایسته تر می سازند ،

و لذت وشادی را برای ما معنا می کنند

بگذاردنیا کار خودش را بکند ....

 


برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 26 آذر 1393برچسب:, | 17:7 | نویسنده : بهار |

نمیدونم دوستایه عزیزم باور میکنید یا نه ؟

تارا رو اصلا نه دیده بودم و نه حتی صداشو شنیده بودم

ولی از وقتی رفته فک میکنم بهترین و صمیمی ترین دوستمو از دست دادم ،

انگار سالیان سال بود که باهاش آشنا بودم ، چرا اینجوری ام ؟ نمیدونم ...

خدایا به بزرگیت قسم ت میدم، بهشت وعده داده ات رو نصیب تارایه مهربون کن....

روحش شادگریه


برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 28 آبان 1393برچسب:, | 17:59 | نویسنده : بهار |
صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد
.: Weblog Themes By VatanSkin :.