دلم کودکی ام را می خواهد ....

دلم آبپاشی های یواشکی ظهر تابستان وقتی عمه ام خواب بود را می خواهد ...

دلم آن گربه های ملوس را می خواهد که درکنج حیاط خانه عمه بدنیا آمده بودند و من دور از چشم عمه به آنها دست میزدم ...

دلم می خواهد باز نق بزنم و به دنبال پدربزرگم راه بیوفتم و برم سفر ...

آنهم چه سفری ... بروم همراهش سفر ولی بازنگردم . دلم آن مقصد سفر کودکی ام را می خواهد ...

دلم آن انتظار شیرین دو نفری من و برادرم را میخواهد ، برادرم خوب یادش هست کدام انتظار را می گویم ،

انتظاری که توشه اش دیدار پدرم بود ...

حیف چه زود گذشت ، بچه گی ام شیرین بود بسیار شیرین تر از باز ی های امروزی بچه های امروزی ...

یادش به بخیر 

من دلم کودکی ام را می خواهد ...

 


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 26 تير 1395برچسب:, | 9:51 | نویسنده : بهار |
.: Weblog Themes By VatanSkin :.